روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

برای دخترم روشا

بازم حرفای روشا

این بلاگ برای دی ماه 90 هست ولی امروز یعنی 7 مرداد 91 گذاشتم تا دیده بشه. بازم مثل همیشه منو سورپرایز می کنی. با حرفات و جالبه که  همیشه و همیشه این اتفاق میفته و هیچوقت برای من عادی نمی شه. که دامنه لغاتی که یاد گرفتی خیلی وسیع شده.و همینطور جملات. مامان اون کی بود که روسری بسته بود؟ اون. اسمش کی بود؟ اگه یکی روشا خانومو ببره پارک خیلی خوشال می شم. مامان داری می ری خونه مادر شرت (مادر شوهرت) ماشاله باران خیلی گدش (قدش) بزرگ شده. مرسی مامان گذاشتی من دستمو بشورم. یه دونه دستمال خوبی تمیزی به من بده. بعد نی نی گفت : سلام دوست خوب و نازینم  ( نازنینم (   مامان صبح شده پا شیم. مامان : اگه صبح شده پس خورشید ک...
7 مرداد 1391

این بار هم در 3 سالگی

دخترم هیچ وقت دلم نمی خواد تو رو با صفاتی توصیف کنم که فکر کنی همین ها هستی . نمی گم دختر زیبای من که فکر نکنی فقط زیبایی ! نمی گم باهوشی ، هنرمندی و ... تو فقط تویی ! منحصر به فرد و دوست داشتنی !   می دونی عاشق اون لحظه هایی هستم که با رضایت و خوشحالی تمام به من می گی : " مامان دوست دارم." تمام تلاشم رو می کنم تا خوشحال باشی و از زندگیت لذت ببری. آرزو می کنم همیشه و همیشه سرزنده و شاد باشی.  برعکس اون لحظه هایی که پیش اومد (2 بار) و تو به من گفتی : مامان دوست ندارم. بلافاصله بهت گفتم : " ولی من دوست دارم عزیزم. همیشه . تو هر کاری کنی و هر طوری باشی ، مامان همیشه دوست داره . و تو هم هر بار بلافاصله حرفت رو پس گرفتی و گف...
28 تير 1391

معیارهای انتخاب مهد کودک

دخترم مدت یه ماهه که با هم به خیلی از مهدهای نسبتا نزدیکمون سر زدیم و جستجو کردیم .خیلی از مهدهایی که همه جا تعریفشونو شنیده بودیم(مثل آوند ، برنا ، نمو ، مهستان ، ثمره، راهیان رشد، ستارگان ، تابان ، شاپرک ، نوگلان ، زلال ،آشیانه ، خانه کارآفرینی و خلاقیت ، سعادت آباد ، کیمیا ، سوده ، شهرزاد) ولی نتونستیم یه جایی رو پیدا کنیم که مناسب خانم دسته گلی مثل شما باشه. البته اینو بگم همه بچه ها دسته گل هستند .یا بهتر بگم مثل غنچه که قراره یه روز باز بشند.من این مهد ها رو مناسب هیچ بچه ای ندیدم و مامانی خیلی واقعا ناراحت کننده بود. خیلی برای بچه هایی که مهد می رند ناراحت شدم و همینطور خیلی برای خودمون.  به همین خاطر تصمیم گرفتم این صفحه از وب...
1 تير 1391

مکالمات مامان و روشا

  :روشا جون بیا بخوابیم . : مامان بیا توتاق (تو اتاق) بازی کنیم. بیا بلزی مارتیا برداشت(بردار) بده من بازی کنم.مال مارتیا رو . مارتیا رو. :نه مامان اون برای مارتیاست . باید بدیم به مارتیا .اگه اون اجازه داد می تونی باهاش بازی کنی. : مامان بیا کمک کن. صندلی رو بزارم اونجا تو کمد بلز مارتیا رو برداشتم(بردارم).     وقتی برای چند ساعت تو خونه پیش خاله ساحل گذاشتمت و رفتم برای کارام. روشا: من دوست ندارم مامان با تعجب: چراااااااااا؟ روشا: گفتم دوست ندارم.دره کن دیگه .(گریه کن دیگه) مامان: من گریه نمی کنم ولی تو بگو چرا منو دوست نداری؟ روشا: من دوست ندارم برم بغل مدآقا ( محمودآقا)       ...
26 مهر 1390

نقاشی روی دیوار

دیروز برای دومین بار دیوار اتاق آقاجون و نقاشی کردی { البته دیوارای خونه خودمونو که حسابی صفا دادی و من و بابات خیلی بهت سخت نمی گیریم.ولی خوب دیوار خونه دیگران فرق داره.موضوع اصلی اینه که دلم نمی خواد با مسامحه کاری خودم موجبات سرزنش تو فراهم بشه وقتی داری رو دیوار همسایه نقاشی می کشی.دخترم به خاطر خودت تلاش می کنم به تو یاد بدم : رو دیوار همسایه نقاشی نکنیم:) } تقریبا هرکسی از خاله ها و دایی ها و دختر خاله و حتی بهناز خانم این هنرنمایی تو رو دید گفت: خیلی کار بدی کردی . نقاشیات همیشه باید تو دفتر باشه. تو هم با جسارت تمام نگاه می کردی و می گفتی : می خوام اینجا بکشم ، نمی خوام تو دفتر بکشم. منم به تو فکر می کردم و به گفته فروید : که ا...
15 شهريور 1390

وصف تو

دخترم درباره تو حرف زدن و نوشتن مثل اینه که بخوای دنیایی رو تو یه صفحه کوچیک بنویسی. درباره کیفیت کارات حرف زدن مثل اینه که بخوای مزه یه میوه خوشمزه رو برای کسی که نخورده تعریف کنی. می فهمی چی می گم؟ گاهی احساس می کنم نوشته هام نمی تونه نهایت احساساتم رو بیان کنه و خیلی محدوده. فقط اینو بدون خیلی خیلی از این چیزایی که می نویسم جذاب تری .خیلی دوست داشتنی تر .خیلی جالب تر:* امروز یه کمی نون و خامه می خوردی و من ظرف می شستم .بدو اومدی و یه نون کوچولو که به سختی یه کمی هم خامه روش بود به من دادی و گفتی : بخور.گامه ست. خوشمزه ست. این حرف "خ" رو یه جاهایی می گی "گ". مثل خرما که می گی "گما". و هنوز حرف "ه" رو خیلی جاها "خ" می گی . و به حرف ف می گ...
8 شهريور 1390

تعصب

عزیزم  وقتی برات داستانهای می می نی رو می خونم جدیدا یه حس تعصب نسبت به می می نی پیدا کردی و چون هنوز خیلی کوچیکی و حق و ناحق سرت نمی شه همیشه طرفدار می می نی هستی . مثلا توی این داستان می می نی یه توپ پیدا می کنه و خیلی خوشحاله اما متوجه گریه بچه گربه می شه که اتفاقا توپشو گم کرده . همون توپی که می می نی پیدا کرده .وقتی به اینجا می رسیم که می می نی می خواد تصمیم بگیره که توپ رو برای خودش نگه داره یا به مالکش بده تو با شدت تمام می گی : " نههههه مال می می نیه.مال پیشی نیسست " و می خوای از می می نی طرفداری کنی. و این داستان هر بار که مامان قصه رو می خونه تکرار می شه. آخرش رو هم خودت یه جور دیگه تموم می کنی: " بعد می می نی توپو می ند...
5 شهريور 1390

در دو سال و دو ماهگی

دخترم چند روزیه که رنگ قرمز و بنفش رو تو نقاشیت زیاد استفاده می کنی . مدل نقاشیات هم تغییر کرده .انگار همش داری یه شکلی رو توشو رنگ می کنی. شاید داری تمرین رنگ کردن می کنی. به زرد می گی خورشید. امروز هم وقتی بهت گفتم :" مامان یه دایره بکش توشو رنگ کن می شه توپ " دنبال رنگ سفید می گشتی . وقتی پیدا کردی و شروع کردی رو صفحه کشیدن باهاش می خوندی : " توپ سفیدم ..."   رنگها رو هم وقتی خودت دربارشون حرف می زنی ، مثلا وقتی می گی : این سبزه یا قرمزو می خوام همه رو (قرمز ، آبی ، زرد ، سبز ، بنفش ، نارنجی ، سفید ، سیاه) درست می گی ولی وقتی کسی ازت می پرسه خیلی وقتا اشتباه می گی .نمی دونم حکایتش چیه! هنوز هم عاشق پازل هستی ولی تازگیها به ل...
1 شهريور 1390

امنیت عاطفی

تازه گیها وقتی زمین می خوری و یا یه اتفاق کوچیک برات می افته خیلی هیاهو می کنی و به شدت گریه می کنی و دوست داری بغلت کنم . منم بغلت می کنم .اهمیت نمی دم که موضوع چقدر کوچیک بوده و یا اصلا دردی نداشته. دلم می خواد بدونی احساس تو برام از همه چیز مهم تره . بدونی که آغوش من برای پناه دادن به تو همیشه بازه. جالبه که تا چند ماه پیش وقتی حتی محکم زمین می خوردی یا دردت می گرفت بدون حتی یه آخ گفتن پا می شدی و منم همیشه می خندیدم تا تو هم بخندی.شاید اینم به خاطر بزرگتر شدنته که فهمیدی آدم فقط وقتی دردش می گیره گریه نمی کنه. شاید فهمیدی که یه زمین خوردن و یا کتک خوردن (مثلا از یه نی نی) گاهی ناتوانی معنی می ده ، یا توهین یا تحقیر ، یا ناسپاسی یا دوست...
30 مرداد 1390

سلام

سلام مامان. خوبی ؟ نمی دونم از کجا شروع کنم؟ از اینکه همین روزا باید بزارمت خونه و برم سر کار یا اینکه چقدر خوشگل تر حرف می زنی یا اینکه هنوز هم بغل مامان می خوابی و شبا تا اسم خواب میاد می گی نه کتاب بخونیم. و اینکه آقاجون برات شعر سروده و بهت می گه انگورک عسگری من: گوهریم گوهری     سینه بلور مرمری ..................      انگورک عسگری بله دخترم دیگه به همین زودی زود مامان باید بره سر کار . البته اینو بگم که خیلی از مهد کودکها رو هم نزدیک محل کار و هم نزدیک خونمون دیدم ولی نتونستم جای مناسبی برای یه دختر خانوم 2 ساله  شاد و پر جنب و جوشی مثل شما که همیشه مورد احترام مامان بابا و همه اطرافیان...
5 مرداد 1390