روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

برای دخترم روشا

هایپر استار

دختر خوبم سلام. امروز از مهدت که الان خانه کودک آب هست زنگ زدند و گفتند به دلیل تعمیرات مهد تعطیله. منم اولش غصه ام گرفت که حالا که من می خواستم برم خرید چه کار کنم. بعدش دیگه شما رو اماده کردم و با هم رفتیم هایپر استار . با خودم گفتم اگه 1 ساعت هم بتونم اونجا باشم شاید قسمتی از خریدهامو انجام بدم. اما دخترم ما 4 ساعت اونجا بودیم و من تونستم خریدهامو انجام بدم و تو خیلی خوش اخلاق بودی. واقعا به من خوش گذشت .نمی دونم آیا به تو هم اینقدر خوش گذشت؟ دخترم این روزها دیگه احساس می کنم واقعا بزرگ شدی . دیگه می تونم باهات حرف های منطقی بزنم. دیگه خیلی درک می کنی. روزی صد بار که نگاهت می کنم یواش یا بلند می گم : عاشقتم. ...
1 دی 1392

پروسه خوابیدن.

سلام دختر عزیزم. الان ساعت 11 شبه و شما نیم ساعته که خوابیدی. البته بیشتر شبها زودتر می خوابی مثلا بین ساعت 8.5 تا 9.5 . ولی امشب که بابات رفت مسافرت ، خوب یه کمی برنامه هات به هم خورد. هیچوقت دوست نداری که بخوابی و همیشه موقع خواب بهونه گیری می کنی و اینقدر درخواستهای متعدد می کنی تا هر چه بیشتر وقت تلف کنی.مثلا اول یه بازی کنم. بعد یه نقاشی کنم. یه نقاشی اونم چه نقاشیی . تمام پیکسلهای صفحه رو می کشی. بعد یه کتاب بخونیم. بعد نون شکلات بخوریم ، چون یهو گشنه ات می شه ، بعد گلاب به روت تازه دستشوییت می گیره . بعدش دوباره گشنه می شی. بعد دیگه شیر می خوری و مسواک و جیش و بعد هم غش می کنی. واقعا واقعا هر شب ما این پروسه رو داریم. امشب وقتی ...
17 شهريور 1392

در آستانه 4 سالگی

دخترم از بعد از عید دیگه می ری مهد . یه مهد واقعی !  با قوانین مهدهای سنتی . مهد ثمره زندگی. مامان خیلی از این مهد راضیه .البته که با ایده آل هام خیلی فاصله داره ولی توی منطقه ما و لااقل توی مهدهایی که دیدم خیلی ایده آله. از همه مهمتر اینکه شما اینجا خیلی خوشحالی و چند تا دوست خوب داری که مدام درباره شون حرف می زنی. نیلا ، ترنم ، نارین ، سوشیان ، پارمیس ، ژانا ، سها و 2 تا کیان... امروز بهم گفتی : مامان من با همه بچه ها دوستم. البته بیشتر وقتا می گی من با پسرا که دوست نیستم. چون بدرفتاری می کنند. خاله شبنمو اذیت می کنن. فقط با سوشیان دوستم چون دختر خوبیه . همه چیزاشو هم به من می ده. فکر کنم انقدر همش گفتی دختر خوب اصلا بلد نیستی بگی...
23 ارديبهشت 1392

لیدر

روشا گلم خیلی خیلی وقته برات چیزی ننوشتم ولی دلم می خواسته. بازم خیلی تغییرات کردی .ماشالله خیلی بزرگ شدی. بسیار سلیس صحبت می کنی. فقط چند کلمه هست که متفاوت می گی. مثلا به خورش می گی فورش و یا می گی دارم می بینیسم .یعنی می نویسم. خوب یه سری کلمات نا به هنجار هم از اطرافیان یاد گرفتی و روی ما هم امتحان می کنی. ای بچه بد ! بی تربیت ! دیگه باهات قهرم. الان با تفنگ می زنم می کشمت ! اولین بار که اینا رو ازت شنیدم خیلی برام سنگین بود. برای من و بابا باور کردنی نبود. اما بالاخره باور کردیم. باور کردیم که دختر ما داره بزرگ می شه و البته بسیار تحت تاثیر محیط زندگیش بیرون از خونه هم هست. دخترم این روزها زیاد عروسک بازی می کنی . و همش مامان ...
27 دی 1391

نه گفتن خیلی سخته!

همیشه وقتی بهت نه می گم ، وقتی به خاطر اینکه نخوابی گریه می کنی ، وقتی به جای صبحونه و نهار و شام می خوای فقط شیر و بستنی بخوری ، وقتی بازم اسمارتیز و پاستیل و همه چیزایی که می خوری و دیگه تا فرداش نمی تونی غذا بخوری، می خواهی ، دلم می خواد همش بهت بگم آره. دلم می خواد هیچوقت گریه تو نبینم. دلم نمی خواد کوچیک بودنت حس ناتوانی و نارضایتی بهت بده. این موضوع اینقدر منو متاثر کرده که بهش فکر می کنم و دارم می نویسم . شاید باید از من نه بشنوی ، شاید باید بدونی که یه جاهایی تو گریه می کنی و مامان از حرفش کوتاه نمیاد ، همه به خاطر اینکه قاطعیت رو یاد بگیری و قانون. شاید به خاطر اینکه چهره مامانت توی ذهنت یه آدم کامل نباشه که همیشه باهات موافقه و ه...
27 شهريور 1391

روشا پیشم بخواب!

دخترم اگر خودت دوست داشته باشی و احساس امنیت کنی ، من و بابا راضی می شیم که اتاقت رو جدا کنیم. از وقتی به دنیا اومدی و خیلی کوچولو بودی تا 6 ماهگی همیشه کنارم خوابیدی و از 6 ماهگی هم تو اتاق من و بابا تو تخت خودت خوابیدی و با کوچکترین تکونی نگاهت کردم و بهت اعلام کردم که هستم تا همیشه احساس امنیت کنی. می دونم خیلی از روانشناسا با خوابوندن بچه تو اتاق بزرگترا مخالفند ولی به نظر من خیلی دلایل خوبی برای این کار ارائه نمی دن. اونا می گن بچه وابسته می شه و این درحالیه که خیلی از آدمهای اطرافمون هستند که تا 5-6 سالگی پیش پدر و مادر بودند و بعضی هاشون آدمهای وابسته ای هستند و بعضی دیگه نه. ولی من و بابا عاشق این هستیم که تو پیش ما بخوابی و هی...
30 مرداد 1391

بگل بگل

مامانی الان که 3 سال و 1 ماهت تموم شده ، خیلی حرکات ورزشی و ایرو بیکیت کامل تر شده .و جالبه که خودت هم متوجه هستی و از این موضوع هیجان زده هستی .اینو به خاطر این می گم که همش تو خونه داری می دویی و می رقصی، همراه با آهنگ و هر حرکت جدیدی رو به من می گی : مامان نگا کن. یا مثلا می گی تو هم مثل من انجام بده .  و البته احساس می کنم درک موسیقیاییت هم بیشتر شده و توی شعر هایی که می خونی رعایت مکثها و صدا هایی که با دست زدن و حرکتهای دیگه دست و پا باید بکنی ، دقیق تر شده.کلمات انگلیسی رو که می شنوی و تا حالا خیلی هاش رو اشتباه می گفتی ، می بینم که درست تلفظ می کنی مثلا می خونی : If you happy and you know it clab your hand . در حالی که د...
29 مرداد 1391

من کثیفم؟

یه روز وقتی بعد از دستشویی داشتی دستهاتو می شستی ، منم شروع کردم به دست شستن. نگاهی به من کردی  و گفتی : مامان تو چرا دستاتو می شوری ؟ تو که کاری نکردی ؟! منم سریع گفتم : آخه من خیلی تمیزم . دوست دارم همش دستامو بشورم. بازم یه نگاهی به من کردی و گفتی : مامان من کثیفم؟ توضیح : آخه این روزا شما به سختی راضی می شی دستاتو بشوری . منم دقیقا به همین علت این حرفو زدم که تو الگو برداری کنی ولی ... نکته اخلاقی : مامانا باباها هر چی می خواین بگین ، دقت کنین ، رو راست باشین . طعنه نزنین! لطفا!
19 مرداد 1391

ای کلک!

مامان(با خوشحالی صرفا جهت تشویق و مزاح) : ای کلک ! همه لقمه هاتو خوردی؟ توپول موپول شدی ؟ روشا : کلک زدم کار خوبیه یا کار بدیه؟ مامان ( بهت زده و بدون جواب خیره نگاه می کنه! ) روشا (دوباره به زبان دیگه تکرار می کنه): مامان  کار خوبی کردم لقمه ها رو خوردم یا نه؟ مامان : البته ، کار خوبی کردی .منو خوشحال کردی که همه لقمه هاتو خوردی:)   توضیح : مامان این روزا شروع کرده و به شما توضیح می ده . چه کاری خوبه و چه کاری خوب نیست. چه کاری مامانو خوشحال می کنه و چه کاری ناراحت. راستش تا قبل از این تقریبا به ندرت از من تذکری شنیدی . به ندرت ازت توقعی داشتم. به ندرت برات خوب و بد گفتم. و به ندرت عصبانیت مامانو دیدی . اما جدیدا تصم...
15 مرداد 1391