روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

برای دخترم روشا

امنیت عاطفی

تازه گیها وقتی زمین می خوری و یا یه اتفاق کوچیک برات می افته خیلی هیاهو می کنی و به شدت گریه می کنی و دوست داری بغلت کنم . منم بغلت می کنم .اهمیت نمی دم که موضوع چقدر کوچیک بوده و یا اصلا دردی نداشته. دلم می خواد بدونی احساس تو برام از همه چیز مهم تره . بدونی که آغوش من برای پناه دادن به تو همیشه بازه. جالبه که تا چند ماه پیش وقتی حتی محکم زمین می خوردی یا دردت می گرفت بدون حتی یه آخ گفتن پا می شدی و منم همیشه می خندیدم تا تو هم بخندی.شاید اینم به خاطر بزرگتر شدنته که فهمیدی آدم فقط وقتی دردش می گیره گریه نمی کنه. شاید فهمیدی که یه زمین خوردن و یا کتک خوردن (مثلا از یه نی نی) گاهی ناتوانی معنی می ده ، یا توهین یا تحقیر ، یا ناسپاسی یا دوست...
30 مرداد 1390

سلام

سلام مامان. خوبی ؟ نمی دونم از کجا شروع کنم؟ از اینکه همین روزا باید بزارمت خونه و برم سر کار یا اینکه چقدر خوشگل تر حرف می زنی یا اینکه هنوز هم بغل مامان می خوابی و شبا تا اسم خواب میاد می گی نه کتاب بخونیم. و اینکه آقاجون برات شعر سروده و بهت می گه انگورک عسگری من: گوهریم گوهری     سینه بلور مرمری ..................      انگورک عسگری بله دخترم دیگه به همین زودی زود مامان باید بره سر کار . البته اینو بگم که خیلی از مهد کودکها رو هم نزدیک محل کار و هم نزدیک خونمون دیدم ولی نتونستم جای مناسبی برای یه دختر خانوم 2 ساله  شاد و پر جنب و جوشی مثل شما که همیشه مورد احترام مامان بابا و همه اطرافیان...
5 مرداد 1390

خرده فرمایشهای روشا خانوم

دخترم می دونم که این چیزایی که درباره کارای تو ثبت می کنم شاید وقتی تو بزرگ شدی به نظرت بی ارزش باشه . درسته منم دوست ندارم تو رو با هیچ بچه ای مقایسه کنم و همینطور هیچ بچه ای رو با تو بلکه اینا رو برای این می نویسم که شاید شخصا برای خودت جالب باشه وقتی بزرگ شدی بدونی چه کارایی رو چه سنی انجام می دادی. دخترم در آستانه دوسالگی به نظر میاد که دیگه دمپایی هاتو درست می پوشی . امروز توی حموم رفته بودی روی در دستشویی فرنگی(که درش بسته بود ) و من بهت گفتم روشا مواظب باش اینجا سره ، یه موقع نیفتی و تو به من گفتی : اگه روشا بیوبته کلم می شکنه پام اوپ می شه .دره می کنم.(اگه روشا بیفته کله ام می شکنه پام اوف می شه .گریه می کنم) به نظرم توی همین ی...
19 تير 1390

تولد دسته جمعی نی نی های تیر 88

سلام دخترم. دیروز جمعه سوم تیر سال 90 بود و من و همه مامانای نی نی ها ی کلوپ تیر ماه 88 نی نی سایت ، تولد شما و همه نی نی های کلوپ رو تو سرزمین عجایب تولد گرفتیم. برای ما مامانا خیلی جالب و هیجان انگیز بود و شما کوچکترا رفتارهای مختلفی داشتین . بعضیاتون مات و مبهوت بودین. بعضیاتون خیلی خوشحال بودین و اون وسط بازی می کردین ولی بعضیاتون که شما هم از این دسته بودین ، اولش کلی گریه کردین:) ولی بعدش خیلی حالت بهتر شد. و حیف که خیلی کوتاه بود و زود تموم شد. ولی بابا از شما و بقیه نی نی ها عکس و فیلم گرفت. کلا دخترم جاهای شلوغ سر بسته رو دوست نداری . بخصوص که اگه عمو موسیقی هم اونجا باشه و موسیقی بلند اجرا کنه . به خاطر همین مهمونی ها رو دوست ندا...
4 تير 1390

گردشهای مامان 2

 روشا جون شما هر روز ساعت 8:45 تا 9:15 صبح از خواب پا می شی ولی اونروز جمعه که خیلی خسته بودی مامان تا ساعت 10:40 صبح برات وایستاد ولی شما بیدار نشدی . به خاطر همینم دیگه رفت سر قرار .آخه مامان با خاله نگار و دو تا پسر خیلی خوشگل دسته گلش توی پارک قرار داشت. می دونی دخترم بدقولی و دیر کردن خیلی کار ناپسندیه . به قول خودت " اوخ اوخ هیلی تار بدیه" امیدوارم شما که بزرگ شدی آدم خوش قولی باشی. البته بابا پیش شما بود و وقتی شما بیدار شدی بهت رسیدگی کرد .بعدش هم رفتی پیش خاله ساحل طبقه بالا و کلی خوش بودی. بله دخترم جای شما خیلی خیلی خالی بود تا بچه های خیلی مودب و دوست داشتنی خاله نگارو ببینی . آخه دخترم هر مقطعی از زندگی آدم یه حال و ه...
28 خرداد 1390

گردشهای مامان

دخترم خیلی وقته که می خوام برات مطلبهای جدید بنویسم . یعنی خیلی چیزا بوده ولی خوب شرایطش رو این روزا نداشتم. توی این مدت دو بار با خاله هات رفتم بیرون .یه بار با خاله مژده ، آناهیتا ، سوسن , بهاره و پریسا رفتیم باغ موزه هنر ایران که به نظر میاد یه خونه قدیمیه با دخترای بلند و کهنسال و چند تا آلاچیق خیلی با صفا که با حضور دوستای آدم با صفاتر هم می شه. شما رو هم گذاشتم خونه مامانی خوش بگذرونی . آخه دخترم تو خیلی مامانی و عمه سارا و عمه شیوا رو دوست داری و یکی از جاهای مورد علاقت خونه مامانیه وقتی به من می گی "خاضر شیم بریم خونه مامانی پیش عمه سارا ، شیبا" . یا وقتی که تازه از خونشون اومدیم و تو می گی " بازم بریم خونه مامانی" .به خاطر همی...
21 خرداد 1390

جمله های روشا کوچولو

امروز توحیاط گفتی پابانه سیفید ( پروانه سفید) بعدش وقتی پروانه پر زدو اومد نزدیکتر گفتی : ترسیدم . دیروز وقتی داشتیم تو کوچه میومدیم سر راه 3 تا آقا وایستاده بودند و تو یه لحظه وایستادی و یه قدم به عقب رفتی . بعد گفتی : نترس مامان باهاته . و با احتیاط از کنار اونا گذشتی. البته این جمله ایه که این روزا توی هر موقعیت ترس که قرار می گیری می گی. چون یه بار بهت گفتم وقتی مامان هست از هیچی نترس .مامان مواظبته .راستش تو از آقاها و ماشینای خیلی بزرگ و هر چیزی که صدای غیر عادی داشته باشه می ترسی . از پیشی و جوجو هم یه کمی می ترسی. فک کنم (فکر کنم) ماقا (محمود آقا) اومده بالا. می دونی اسم ماقا (محمود آقا) چیه ؟ اسمش محبوده . آ...
5 خرداد 1390

منو دوست داری؟

دیروز همینطور که خم شده بودی رو میز تلویزیون به من گفتی : منو دوست داری ؟ با همون لحن خیلی قشنگ بچه گونه. من که خیلی هم هیجان زده شده بودم گفتم بله دخترم.و قبل از اینکه چیز دیگه بگم گفتی: منم دوست دارم. و درست همین مکالمه رو با بابات داشتی .ما واقعا متعجب بودیم و دوتایی با هم بغلت کردیم و همینطور بوست می کردیم.تو هم انگار که این شیرین زبونی رو کرده بودی تا عکس العمل ما رو ببینی همینطور می خندیدی. نمی تونم واقعا نمی تونم اون قیافه بامزه و لحن با مزه ات رو اینجا توصیف کنم.اما دخترم فقط یه چیزی ازت می خوام : حالا که این جمله رو یاد گرفتی .همیشه اونو به من و بابا بگو . چون ما این جمله رو خیلی دوست داریم . بازم بگو : منم دوست دارم. خیلی خوشحالم...
31 ارديبهشت 1390