گردشهای مامان 2
روشا جون شما هر روز ساعت 8:45 تا 9:15 صبح از خواب پا می شی ولی اونروز جمعه که خیلی خسته بودی مامان تا ساعت 10:40 صبح برات وایستاد ولی شما بیدار نشدی . به خاطر همینم دیگه رفت سر قرار .آخه مامان با خاله نگار و دو تا پسر خیلی خوشگل دسته گلش توی پارک قرار داشت. می دونی دخترم بدقولی و دیر کردن خیلی کار ناپسندیه . به قول خودت " اوخ اوخ هیلی تار بدیه" امیدوارم شما که بزرگ شدی آدم خوش قولی باشی.
البته بابا پیش شما بود و وقتی شما بیدار شدی بهت رسیدگی کرد .بعدش هم رفتی پیش خاله ساحل طبقه بالا و کلی خوش بودی.
بله دخترم جای شما خیلی خیلی خالی بود تا بچه های خیلی مودب و دوست داشتنی خاله نگارو ببینی .
آخه دخترم هر مقطعی از زندگی آدم یه حال و هوایی داره و یکی از قشنگ تریناش دوره دانشگاهه. دانشگاه دوره هیجان انگیزیه که بهترین لحظاتش رو با دوستات شریک هستی و من خیلی چیزا رو تو این دوره یاد گرفتم و خیلی دوستای خوبی هم توی دانشگاه به دست اوردم.
امیدوارم و امیدوارم تو هم که بزرگ شدی هم دوستای خوبی داشته باشی و هم خاطره های خوب .