ماجراجویی تو خیابون
امروز یه کمی دیرتر از همیشه بیدار شدی و مامان هم که بعد از ظهر کلاس داشت دیگه برنامه مون به هم خورد چون قرار بود ببرمت خانه سبز تا به قول خودت با پچه ها (بچه ها) ، با نی نیا سر سره بازی کنی .خوب مامان خیلی سریع آماده شد و دست شما رو هم گرفت و با هم رفتیم خیابون گردی . اینجا تو محل ما ماشینا کمترند و هوا هم ای بد نیست .البته امروز هوا بادی بود و در واقع هوا خیلی خوب بود. دخترم با هم رفتیم تا بالای شهرک .همه رو خودت پیاده اومدی و تمام مدت دست مامانو گرفته بودی . با هم درختا و گلا و چمن و گنجشکا و کبوترا و آقا کلاغه رو نگاه کردیم. خیلی خوش گذشت . یه جا به من گفتی می خوام بدو بدو کنم .منم بردمت یه جای مطمئن و تو دست مامانو ول کردی و شروع کردی به دویدن . البته هر چند قدمی چک می کردی که من ازت دور نشده باشم . آخر سر گفتی مامان تو هم بدو. و ما با هم دویدیم. تازه یه پارک هم بالای شهرک کشف کردیم .راستش بعد از مدتها صدای آواز گنجشکا رو می شنیدم . توی شهر و محله ای که به نظرت هیچی جذاب نیست برای یه بچه به سن تو هنوز خیلی چیزای دوست داشتنی هست .حتی راه رفتن اون کلاغ سیاه روی خاک.