روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

برای دخترم روشا

ماجراجویی تو خیابون

1390/2/26 15:23
نویسنده : مامان ستاره
383 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه کمی دیرتر از همیشه بیدار شدی و مامان هم که بعد از ظهر کلاس داشت دیگه برنامه مون به هم خورد چون قرار بود ببرمت خانه سبز تا به قول خودت با پچه ها (بچه ها) ، با نی نیا سر سره بازی کنی .خوب مامان خیلی سریع آماده شد و دست شما رو هم گرفت و با هم رفتیم خیابون گردی . اینجا تو محل ما ماشینا کمترند و هوا هم ای بد نیست .البته امروز هوا بادی بود و در واقع هوا خیلی خوب بود. دخترم با هم رفتیم تا بالای شهرک .همه رو خودت پیاده اومدی و تمام مدت دست مامانو گرفته بودی . با هم درختا و گلا و چمن و گنجشکا و کبوترا و آقا کلاغه رو نگاه کردیم. خیلی خوش گذشت . یه جا به من گفتی می خوام بدو بدو کنم .منم بردمت یه جای مطمئن و تو دست مامانو ول کردی و شروع کردی به دویدن . البته هر چند قدمی چک می کردی که من ازت دور نشده باشم . آخر سر گفتی مامان تو هم بدو. و ما با هم دویدیم. تازه یه پارک هم بالای شهرک کشف کردیم .راستش بعد از مدتها صدای آواز گنجشکا رو می شنیدم . توی شهر و محله ای که به نظرت هیچی جذاب نیست برای یه بچه به سن تو هنوز خیلی چیزای دوست داشتنی هست .حتی راه رفتن اون کلاغ سیاه روی خاک.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان آوینا
19 اردیبهشت 90 14:48
عزیزم وبلاگ روشای گلم مبارک باشه.آفرین که بالاخره همت کردی و برای دختر وبلاگ درست کردی.خوش بحالت که خونه ای و با عروسکت حال عشق می کنی.حسودیم شد. ولی ازت یه خواهش دارم که هیچ وقت تو خیابون دستشو ول نکن که بدو بدو کنه.
سولماز
19 اردیبهشت 90 15:53
آخی ی ی ی چه کیفی می دهه ها ... منم دلم لک زده برای پیاده روی تو بهار ... چه باحالتر که یه خانم خوشکل کوچولو هم همراهم باشه و همه چیز براش جالب و عجیب باشه و انگشت اشاره اش روی چیزهای تازه ایی که می بینه بچرخه .... اونوقته که آدم فکر می کنه زندگی اینقدر هم به نظر میاد تکراری و روزمره نیست خیلی هم جالبناکه
ستاره
20 اردیبهشت 90 1:30
مامی آوینا جون این سایت niniweblog.com خیلی سایت خوبیه . اینقدر وبلاگ درست کردن توش ساده و راحته و قالباش هم نسبتا قشنگه . اگه یه سر بزنی می بینی خود به خود یه وبلاگ ساختی. به اضافه مرسی که یادآوری کردی .راست می گی هیچوقت نباید دست بچه ها رو تو خیابون ول کنیم.
ستاره
20 اردیبهشت 90 1:33
آره سولماز جون . من فکر می کنم خدا به مامان بابا ها و خصوصا مامانا یه فرصت دیگه می ده تا دوران کودکی رو دوباره تجربه کنن.
خاله مهناز
21 اردیبهشت 90 13:35
منم دیروز عصر امیرحافظ و با کالسکه برای اولین بار بردم پارک سر کوچمون حس میکنم خیلی بهش خوش گذشت چون حسابی لم داده بود
ستاره
21 اردیبهشت 90 18:47
عزیزم .حتما بهش خوش گذشته. خیلی کار خوبی کردی . منم وقتی روشا کوچیکتر بود . خیلی روزا با کالسکه می بردمش .چون برای خودم هم پیاده روی خوبی بود.
عسل. مامان ابوالفضل
21 اردیبهشت 90 19:10
سلام. الیه چه دخمل نازی دارین خداحفظش کنه
مامان روان شناس
22 اردیبهشت 90 16:53
naeerika, niniweblog.com . مرسی که به ما سر زدید.عزیزم من شما رو لینک کردم