احساس مادر
دخترم خیلی وقته دلم می خواست برات یه وبلاگ درست کنم و تا اونجا که می تونم ازت بنویسم . البته خیلی از کاراتو تو یه دفترچه کوچیک یادداشت کردم. فکر کنم اگه بزرگ بشی اونو دوست داشته باشی.
بعضی وقتا با خودم فکر می کنم حتما یه روز میشه از اینکه لحظه لحظه زندگی قشنگتو ثبت نکردم پشیمون بشم.
شاید این خودخواهی منه که فکر می کنم تو بهترین دختر دنیایی. و زیباترین. وقتی چشمای قشنگت زیر نور آفتاب برق می زنه و با لباست همرنگ می شه و یه لبخند روی لبات (که از وقتی به دنیا اومدی این لبخند رو داری) دلم می خواد همینطور نگاهت کنم.
دیدن رشد و نموت خیلی شادی بخشه. اینقدر حس خوبی دارم وقتی می بینم لباسهات کوچیک می شه.شلوارهایی که برات بلند بود اندازه می شه و حتی کوچیک می شه. خودت هم هر روز یه کارایی می کنی و یه حرفایی می زنی که نشون می ده قدرت درکت بالا رفته و تواناییهات بیشتر شده . حتی خودت هم از اینکه می تونی بعضی کارا رو بکنی هیجان زده می شی.